بنيتابنيتا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

بنيتا

چهارشنبه سورى

ديگه چيزى به پايان سال ٩٢ نمونده،ما ايرانيا تا دلت بخواد رسم ورسوم مختلف داريم ويكى از اونا چهارشنبه سوريه،به اخرين شب چهارشنبه سال چهارشنبه سورى ميگيم،همه سعى ميكنن دور هم جمع بشن وجشن بگيرن البته با قديماخيلى فرق داره ،قديما فقط جشن ميگرفتن واز روى اتيش ميپريدن ديشب براى اولين بار شما شاهد مراسم باشكوه چهارشنبه سورى بودى،چند تا وسيله بى خطر هم برات خريده بوديم (ابشار،فشفشه،پروانه و...)البته بايد اعتراف كنم تا حالا اسم هيچ كدومشون رونشنيده بودم واينا رو فقط بخاطر شما خريده بوديم ،وقتى بابااومد ووسايل رو اورد وباهم بازى كرديم ديگه توى خونه نميومدى وهمش ميگفتى بريم تق تق . چون وسايل تموم شد مجبور شديم دوباره بريم خريد ،وقتى صداى بلند تر...
16 فروردين 1393

اتلیه

یک هفته قبل از تولدت از اتلیه وقت گرفتیم وکلی تلاش کردیم که بهترین ساعت روانتخاب کنیم که شماسرحال باشی.ولی چون شب قبلش جشن تولدت بود و شما تادیروقت بیداربودی بنابراین تا ساعت 1 خواب بودی و وقتی رسیدیم اصلاسرحال نبودی.2 تا خانمی که ازشماعکاسی میکردن وهمچنین بابا خیلی زحمت کشیدن تا شما لبخند بزنی . 2 ساعت تو اتلیه بودیم وعکسای زیادی از شما گرفته شد.حسابی خسته شدی مخصوصا اینکه باید تندتند لباس عوض میکردی و اصلا این کارو دوست نداشتی.  اتلیه ات هم همانطورکه توعکسهامشخصه نی نی کاج بودکه توی این وبلاگ هم تبلیغات داره   این هم چند تا از عکسات .... این عکس .یکی از اخرین عکساته که کاملا خستگی وناراحتیت مشخصه ...
16 فروردين 1393

بازى

امروز هوا بسيار بسيار خوب بود، امروز هوا بسيار بسيار خوب بود، براى همين تصميم گرفتيم بريم تو حياط كه شما ازهواى بهارى استفاده كنى وما هم يه كمى تنيس روى ميز بازى كنيم ،ولى به محض اينكه راكت روبرداشتيم شما اومدى وجالب اينكه گفتى مامان بلد نيست ،بنيتا بلده،وهمين شد كه راكتو از دست من گرفتى ونشستى روى ميز وشروع كردى به بازى كلى كلك زديم تا راكت رو ازت گرفتيم تا بقيه بازى كنن (البته كار خوبى نبود)ولى خب همه حوصله شون سر رفته بود ومنتظر كه شما راكت رو بذارى زمين،بعدش راه رفتن شما شروع شد ودر تمام مدتى كه ما پايين بوديم شما ازپله ها بالا وپايين ميرفتى ودرنهايت هم با گريه اومدى تو خونه. تمام لباس هات رو كثيف كردى ،به بهانه اب بازى هم لباس ها...
16 فروردين 1393

بنيتا

چندلحظه پيش داشتم سايت ثبت احوال رو چك كردم چندلحظه پيش داشتم سايت ثبت احوال رو چك كردم براى اينكه ميخواستم فراوونى اسمت رو ببينم،ولى وقتى اسمت رو تايپ ميكنم هيچ جوابى نميگيرم ،نميدونم چرا اينجوريه؟بنيتا يه اسم ايرانيه ،ولى با اين وجود تو سايت نيست ،البته ما موقع ثبت اسم شما خيلى مشكل داشتيم وبابا كلى زحمت كشيدتا تونست اين اسم رو براى شما بذاره ،همين جا بايد يه تشكر ويژه از بابا انجام بديم كه كار به اين سختى رو برامون انجام داد،(بابا تشكر ،تشكر ).  فكر ميكردم اين مشكل توى ثبت احوال حل شده واگه بخوايم ميتونيم فراوونى اسمت رو ببينيم ولى نشد،اگه كسى اطلاعاتى داره لطفا كمكم كنه،لطفا كمك كنيد فراوونى اسم بنيتا رو پيدا كنم ،برام خيلى مهمه ...
16 فروردين 1393

مسافرت باباجون

باباجون ازروز ٤عيد براى گذروندن يه دوره كوتاه اموزشى رفته كشور كره جنوبى......... باباجون ازروز ٤عيد براى گذروندن يه دوره كوتاه اموزشى رفته كشور كره جنوبى،براى همين من وشما خونه پيش مامان جون مونديم، باباجون يه بار در روز بيشتر تماس نميگيره ، هم بخاطر اختلاف ساعت وهم اينكه درگير كلاس هاست،هروقت هم تماس ميگيره شما فقط گوشى رو ميگيرى يه الو ميگى وبعدش ديگه صحبت نميكنى،هروقت از با اسكايپ ميخواد شما روببينه يه جا كه نميشينى شما ازجلو وماهم به دنبالت تا همه چيز رو نشون بدى .ولى وقتى تماس قطع ميشه يا درطول روز گوشى رو برميدارى وهمش با باباجون صحبت ميكنى تازه اگه كسى مزاحمت بشه كلى ناراحت ميشى وغرميزنى. امروز هم بعداز ظهررفتيم خريد با مامان جون...
16 فروردين 1393

شعر

سلام دختر گلم .امروز ميخوام شعرهايى رو كه با هم ميخونيم رو برات بنويسم سلام دختر گلم .امروز ميخوام شعرهايى رو كه با هم ميخونيم رو برات بنويسم ،البته چون شما به شعر وموسيقى علاقه زيادى دارى ما تمام صحبت كردن ونوازشمون هم با شعر وبه صورت موزيكاله ولى الان شعرهايى كه شما هم بلدى وهمخوانى ميكنى رو برات مينويسم. مامان:عمو زنجير باف بنيتا:بله مامان:زنجير منو بافتى؟ بنيتا:بله مامان:پشت كوه انداختى؟ بنيتا:بله مامان:بابااومده بنيتا:تى تى ابورده(چى چى اورده) مامان:نخودوكشمش بنيتا:بوكور وبيار(بخوروبيا) مامان:باصداى چى؟ بنيتا:دودو(جوجو) اگه روزى هزار بار هم اين شعرو بخونيم فقط ميگى با صداى جوجو . وقتى سوار تابت ميشى ميخون...
16 فروردين 1393

كارهاى بامزه

اينقد اين روزها كارهاى بامزه زيادى انجام ميدى كه تمام مدت سرگرم ديدن وشنيدن كارهات هستيم ............ اينقد اين روزها كارهاى بامزه زيادى انجام ميدى كه تمام مدت سرگرم ديدن وشنيدن كارهات هستيم ،وقتى هم كه خوابى ياد كارهاى بامزت ميفتيم وكلى ميخنديم. ياد گرفتى روى فرش ميخوابى وغل ميخورى از اين ور اتاق تا اون ور اتاق بعدش هم ميگى مامان غيليدم(اين كلمه ابتكارخودته . عروسكاتو بغل ميكنى اول لباستو ميزنى بالا كه مثلا بهشون مى مى بدى وبهشون ميگى مى مى بيتا بوقور بعد بغل ميكنى وميزنى پشتش وبراش ميخونى(پيش پيش) وراه ميرى وبعد از چند دقيقه ميگى كابيد بعد ميزاريش زمين كه بخوابه. چون خودت گز زياد دوست دارى به عروسكات هم گز ميدى كه بخورن...............
16 فروردين 1393

خونه

ديشب بابا اومد پيشمون،وامروز هرسه با هم برگشتيم خونه........ ديشب بابا اومد پيشمون،وامروز هرسه با هم برگشتيم خونه،موقع خداحافظى از مامان جون وخاله جون حسابى پكر شدى وچيزى نمونده بود كه گريه كنى         ولى بابا زرنگى كرد ويه اهنگ شاد گذاشت وشما هم سرگرم شدى وديگه يادت رفت كه قرار بود گريه كنى،          از اونجا رفتيم خونه عموى من،عمو جون شمارو خيلى دوست داره وشما هم به محض ورود رفتى بغل عموجون وتا لحظه اخر بغلشون موندى،وبعد به سمت خونه حركت كرديم،تقريبا يك ساعت خوابيدى وقتى هم كه بيدار شدى همش شيطونى ميكردى ويه لحظه نمينشستى ،من هم وقتى نگه ميداشتمت ميگفتى :اه،مامان بيتا نگير ،بيتا بلده        اخه شما روى صندليت نميشينى واگه بشينى هم كمربند...
16 فروردين 1393

مهمونى خونه عمه

امروز منزل عمه سورى دعوت بوديم ،بعدازظهر,يه ساعت خوابيدى وبعداز اينكه بيدارشدى حاضرشديم وبه اتفاق عمه فريبا وبچه ها وعمو جون ومامان بزرگ رفتيم خونه عمه امروز منزل عمه سورى دعوت بوديم ،بعدازظهر,يه ساعت خوابيدى وبعداز اينكه بيدارشدى حاضرشديم وبه اتفاق عمه فريبا وبچه ها وعمو جون ومامان بزرگ رفتيم خونه عمه ،لحظه ورود يه كم خجالت كشيدى وبغل كسى نميرفتى ولى بعدازچند دقيقه يخت اب شد وديگه پيش ما نميومدى ،بعداز نيم ساعت زن عمو وپرستو اومدن ، پرستو هم هركارى كرد بغلش نرفتى ولى اخر مهمونى باهاش خوب شدى كلى هم با هم عكس گرفتيد،ولى بيشتر پيش عمه سورى ميرفتى ومرتب صداش ميكردى،يه موقع هايى هم ميرفتى پيش على وپرهام ودرواقع مزاحم بازى اونا ميشدى و...
16 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بنيتا می باشد