بنيتابنيتا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

بنيتا

بنيتا

چندلحظه پيش داشتم سايت ثبت احوال رو چك كردم چندلحظه پيش داشتم سايت ثبت احوال رو چك كردم براى اينكه ميخواستم فراوونى اسمت رو ببينم،ولى وقتى اسمت رو تايپ ميكنم هيچ جوابى نميگيرم ،نميدونم چرا اينجوريه؟بنيتا يه اسم ايرانيه ،ولى با اين وجود تو سايت نيست ،البته ما موقع ثبت اسم شما خيلى مشكل داشتيم وبابا كلى زحمت كشيدتا تونست اين اسم رو براى شما بذاره ،همين جا بايد يه تشكر ويژه از بابا انجام بديم كه كار به اين سختى رو برامون انجام داد،(بابا تشكر ،تشكر ).  فكر ميكردم اين مشكل توى ثبت احوال حل شده واگه بخوايم ميتونيم فراوونى اسمت رو ببينيم ولى نشد،اگه كسى اطلاعاتى داره لطفا كمكم كنه،لطفا كمك كنيد فراوونى اسم بنيتا رو پيدا كنم ،برام خيلى مهمه ...
16 فروردين 1393

مسافرت باباجون

باباجون ازروز ٤عيد براى گذروندن يه دوره كوتاه اموزشى رفته كشور كره جنوبى......... باباجون ازروز ٤عيد براى گذروندن يه دوره كوتاه اموزشى رفته كشور كره جنوبى،براى همين من وشما خونه پيش مامان جون مونديم، باباجون يه بار در روز بيشتر تماس نميگيره ، هم بخاطر اختلاف ساعت وهم اينكه درگير كلاس هاست،هروقت هم تماس ميگيره شما فقط گوشى رو ميگيرى يه الو ميگى وبعدش ديگه صحبت نميكنى،هروقت از با اسكايپ ميخواد شما روببينه يه جا كه نميشينى شما ازجلو وماهم به دنبالت تا همه چيز رو نشون بدى .ولى وقتى تماس قطع ميشه يا درطول روز گوشى رو برميدارى وهمش با باباجون صحبت ميكنى تازه اگه كسى مزاحمت بشه كلى ناراحت ميشى وغرميزنى. امروز هم بعداز ظهررفتيم خريد با مامان جون...
16 فروردين 1393

شعر

سلام دختر گلم .امروز ميخوام شعرهايى رو كه با هم ميخونيم رو برات بنويسم سلام دختر گلم .امروز ميخوام شعرهايى رو كه با هم ميخونيم رو برات بنويسم ،البته چون شما به شعر وموسيقى علاقه زيادى دارى ما تمام صحبت كردن ونوازشمون هم با شعر وبه صورت موزيكاله ولى الان شعرهايى كه شما هم بلدى وهمخوانى ميكنى رو برات مينويسم. مامان:عمو زنجير باف بنيتا:بله مامان:زنجير منو بافتى؟ بنيتا:بله مامان:پشت كوه انداختى؟ بنيتا:بله مامان:بابااومده بنيتا:تى تى ابورده(چى چى اورده) مامان:نخودوكشمش بنيتا:بوكور وبيار(بخوروبيا) مامان:باصداى چى؟ بنيتا:دودو(جوجو) اگه روزى هزار بار هم اين شعرو بخونيم فقط ميگى با صداى جوجو . وقتى سوار تابت ميشى ميخون...
16 فروردين 1393

كارهاى بامزه

اينقد اين روزها كارهاى بامزه زيادى انجام ميدى كه تمام مدت سرگرم ديدن وشنيدن كارهات هستيم ............ اينقد اين روزها كارهاى بامزه زيادى انجام ميدى كه تمام مدت سرگرم ديدن وشنيدن كارهات هستيم ،وقتى هم كه خوابى ياد كارهاى بامزت ميفتيم وكلى ميخنديم. ياد گرفتى روى فرش ميخوابى وغل ميخورى از اين ور اتاق تا اون ور اتاق بعدش هم ميگى مامان غيليدم(اين كلمه ابتكارخودته . عروسكاتو بغل ميكنى اول لباستو ميزنى بالا كه مثلا بهشون مى مى بدى وبهشون ميگى مى مى بيتا بوقور بعد بغل ميكنى وميزنى پشتش وبراش ميخونى(پيش پيش) وراه ميرى وبعد از چند دقيقه ميگى كابيد بعد ميزاريش زمين كه بخوابه. چون خودت گز زياد دوست دارى به عروسكات هم گز ميدى كه بخورن...............
16 فروردين 1393

خونه

ديشب بابا اومد پيشمون،وامروز هرسه با هم برگشتيم خونه........ ديشب بابا اومد پيشمون،وامروز هرسه با هم برگشتيم خونه،موقع خداحافظى از مامان جون وخاله جون حسابى پكر شدى وچيزى نمونده بود كه گريه كنى         ولى بابا زرنگى كرد ويه اهنگ شاد گذاشت وشما هم سرگرم شدى وديگه يادت رفت كه قرار بود گريه كنى،          از اونجا رفتيم خونه عموى من،عمو جون شمارو خيلى دوست داره وشما هم به محض ورود رفتى بغل عموجون وتا لحظه اخر بغلشون موندى،وبعد به سمت خونه حركت كرديم،تقريبا يك ساعت خوابيدى وقتى هم كه بيدار شدى همش شيطونى ميكردى ويه لحظه نمينشستى ،من هم وقتى نگه ميداشتمت ميگفتى :اه،مامان بيتا نگير ،بيتا بلده        اخه شما روى صندليت نميشينى واگه بشينى هم كمربند...
16 فروردين 1393

مهمونى خونه عمه

امروز منزل عمه سورى دعوت بوديم ،بعدازظهر,يه ساعت خوابيدى وبعداز اينكه بيدارشدى حاضرشديم وبه اتفاق عمه فريبا وبچه ها وعمو جون ومامان بزرگ رفتيم خونه عمه امروز منزل عمه سورى دعوت بوديم ،بعدازظهر,يه ساعت خوابيدى وبعداز اينكه بيدارشدى حاضرشديم وبه اتفاق عمه فريبا وبچه ها وعمو جون ومامان بزرگ رفتيم خونه عمه ،لحظه ورود يه كم خجالت كشيدى وبغل كسى نميرفتى ولى بعدازچند دقيقه يخت اب شد وديگه پيش ما نميومدى ،بعداز نيم ساعت زن عمو وپرستو اومدن ، پرستو هم هركارى كرد بغلش نرفتى ولى اخر مهمونى باهاش خوب شدى كلى هم با هم عكس گرفتيد،ولى بيشتر پيش عمه سورى ميرفتى ومرتب صداش ميكردى،يه موقع هايى هم ميرفتى پيش على وپرهام ودرواقع مزاحم بازى اونا ميشدى و...
16 فروردين 1393

حرفهاى شيرين

اين روزها هر حرفى رو ميشنوى تكرار ميكنى ويه موقع اينقد بامزه ميگى كه ادم خنده اش ميگيره اين روزها هر حرفى رو ميشنوى تكرار ميكنى ويه موقع اينقد بامزه ميگى كه ادم خنده اش ميگيره ،مرتب در حال حرف زدن هستى ،يا مخاطبت ما هستيم ،با كسايى هم كه نيستن تلفنى صحبت ميكنى ويا اينكه مخاطبت عروسكات هستن . يه موقع هايى هم سوزنت گير ميكنه ويه كلمه يا جمله رو اينقدر تكرار ميكنى كه ما خسته ميشيم ،مثلا صدا ميكنى مامان.......ميگم:جانم ،دوباره :مامان......بله،مامان......بببببلللللللهههههه.وباز هم تكرار ميكنى تا اينكه توجهت به چيز ديگه اى جلب بشه. امشب خرس كوچولوتو بغل كردى وتمام حرفهايى رو كه چند لحظه قبل بهت زده بودم رو براش تكرار ميكردى .همونطور كه تو بغ...
16 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بنيتا می باشد