مهمونى
سلام دختر گلم،ديروز خيلى زياد راه رفتى ..... سلام دختر گلم ،ديروز خيلى زياد راه رفتى، اول با مامان جون ،بعد من ،دوباره با خاله جون ،و در نهايت باباجون ،تقريبا تا ساعت ١٢مشغول راه رفتن بودى و داخل خونه نميومدى ،همه خسته شده بودن ولى شما حاضر نبودى بياى داخل ،بالاخره اينقدر خسته شدى كه به محض اينكه اومدى داخل خوابت برد ولى چون زياد راه رفته بودى پاهاى كوچولوت درد ميكرد وتا صبح چند بار بيدار شدى وگريه ميكردى ومن مرتب پاهات رو ماساژ ميدادم ،اخه عزيز دلم چرا اينفدر خودت رو خسته ميكنى كه بعدش اينقدر ناراحتى كنى ،ولى باز كه صبح بشه روز از نو روزى از نو ،انگار نه انگار كه شب تا صبح ناراحت بودى ، امروز هم رفتيم مهمونى خونه دختر عمه م...