بنيتابنيتا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

بنيتا

روز اول پروسه از شيرگرفتن

الان چند روزه كه دوباره بد غذاييت شروع شده ،وشايد در طول روز يك وعده غذا بخورى  وقتى صبحانه نخوردى ،ديگه صبرم تموم شد ودر يه لحظه تصميم گرفتم كه ديگه بهت شير ندم  همونطور كه دنبالم گريه ميكردى وميگفتى مامان مى مى ميخوام ،رفتم تو اشپزخونه وطورى كه نبينى به سينه ام رب انار زدم و دوباره برگشتم وبهت گفتم بيا شير بخور  وقتى من رو تو اون وضعيت ديدى ،با تعجب نگاه ميكردى ،بعدش پرسيدى مامان چى شده؟؟گفتم :مى مى اوف شده ، بيا مى مى بخور ،گفتى مامان بهم مى مى نده ،من رو ببر پيش مامان بزرگ  اول غذا خوردى ،بعد عم رفتى پايين ، تا بعداز ظهر وموقع خواب كه هر كارى كردم نخوابيدى ،خيلى اعصابم بهم ريخته ووقتى قي...
8 تير 1393

خوش گذرونى

    پنجشنبه شب همه براى شام اومدن خونه ما ،حسابى شيطونى كردى وخوش گذروندى  تمام اسباب بازيهات رو تو كل خونه پخش كردى ،شب هم بخاطر اينكه يه موقع پرهام نره نميخوابيدى تا وقتيكه فهميدى پرهام شب ميمونه وبعد با خيال راحت خوابيدى      جمعه خونه عمه سودى بوديم ،شما عاشق اكواريومشون شده بودى واز جلوش تكون نميخوردى   شنبه بازى فوتبال جام جهانى برزيل بين تيم هاى ايران وارژانتين بود همه براى ديدن بازى رفتيم خونه عمه سورى ،خيلى خوش گذشت ولى شما از جيغ و دادهاى گاه وبيگاه جمع ترسيده بودى وهمش تو اتاق نشسته بودى وبه بابا هم اجازه نميدادى كه بياد وبازى رو ببينه  ...
1 تير 1393

بنيتا در اين مدت

اين روزهاخيلى بهونه گير شدى ،اصلا علتش رو نميفهمم ،فقط از صبح تا شب در حال نق زدن هستى  همش بهونه ميگيرى وگريه ميكنى ،ديگه هيچ چيزى ارومت نميكنه حتى پيشى خودت كه خيلى زياد دوستش دارى  اين روزها خيلى خسته و كلافه شدم ،كلافه از اينكه نميتونم ارومت كنم و مانع گريه كردن واذيت شدنت بشم  فقط منتظرم ،منتظر تا اين روزهاى خسته كننده سپرى بشه  تا دوباره بشى همون بنيتاى هميشگى  بنيتاى اروم ودوست داشتنى من بنيتا و ميوه هاى كاج بنيتادر حال غذا دادن به پيشى    بنيتا بعد از اب بازى(كار هر روز ) ...
22 خرداد 1393

وقتى بنيتا از حموم مياد بيرون

امروز بردمت حموم . واى كه حسابى كلافه ام كردى،هر كارى كردم نتونستم بيارمت بيرون  دو ساعت تمام تو حموم اب بازى ميكردى ،اينقدر اب به صورتت پاشيدى كه چشمات قرمز وصورتت حسابى قرمز شده بود ،ولى باز خسته نشده بودى  بالاخره مجبور شدم با گريه بيارمت بيرون  ميخواستم ازت عكس بگيرم ،اجازه ندادى ،به بهونه عكس گرفتن از بابا چند تا عكس ازت گرفتم ،ولى هر وقت ميديدى دوربين به سمت  شماست گريه ميكردى كه  عكس نه    ...
2 خرداد 1393

كفش

  شما عاشق اين كفشهاهستى ،به هـيچ عنوان حاضر نيستى كفش ديگه اى بپوشى ، وقتى هم كفش ديگه اى پات ميكنم ،اينقدر گريه ميكنى كه مجبور ميشيم از پات درش بياريم ، حتى توى خونه هم اينا رو ميپوشى ،براى همين بيشتر اوقات ،بايد قائمشون كنم تا حداقل توى خونه پات راحت باشه، وقتى بعد از يه مدتى كه فكر ميكنى گم شده ميبينيش ،اينقدر خوشحال ميشى كه حد واندازه نداره   اين هم چند تا از كفشايى كه برات خريديم ولى اصلا نميپوشى     ا ...
28 ارديبهشت 1393

عمل به دستورات دكتر

از پنجشنبه داريم طبق دستور دكتر عمل مى كنيم ،البته نه به اون شدتى كه دكتر دستور داده بود ،هر كارى كردم نتونستم به اون شكل برخورد كنم  ولى تو همين چند روز خيلى بهتر شدى ،وقتى هله وهوله هايى كه از نظر خودمون مقوى بود مثل بادوم هندى كه خيلى هم دوست دارى رو از برنامه غذاييت حذف كرديم ،بهتر دارى غذا مى خورى ،البته هنوز با اون چيزى كه بايد باشى فاصله زيادى دارى  بعد هم وقتى نزديك غذا خوردن شما شير ميخواى ،سرت رو با ،بازى كردن وحرف زدن گرم ميكنم ،واين هم باعث شده بهتر غذا بخورى  صبحونه هم كه قبلا اصلا نميخوردى ،حالا با پنككى كه تازه ياد گرفتم ودرست ميكنم ،هر روز دارى صبحونه ميخورى  در كل   ٥ وعده غذا مي...
28 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بنيتا می باشد