بنيتابنيتا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

بنيتا

پايان

1393/1/16 2:23
نویسنده : مامان بنيتا
701 بازدید
اشتراک گذاری
امروز اخرين روز از تعطيلات نوروزى بود ،بالاخره بعداز١٦ روز زندگى به روال عادى خودش برميگرده،بچه ها ميرن مدرسه ،بزرگترها هم سر كار وفعاليتشون .......،. امروز اخرين روز از تعطيلات نوروزى بود ،بالاخره بعداز١٦ روز زندگى به روال عادى خودش برميگرده،بچه ها ميرن مدرسه ،بزرگترها هم سر كار وفعاليتشون . البته براى من وشما ، خيلى فرق نميكنه چون فردا مثل خيلى ها قرار نيست كه بريم سر كار ،البته سال قبل اينطورى نبود ،ما حتى قبل از خيلى هاى ديگه (قبل از اينكه شروع به نوشتن اين پست كنم شما داشتى روى پاى من ميخوابيدى ،بابا خواست بره پايين يه سر به مامان بزرگ بزنه كه شما انگار نه انگار كه قرار بود بخوابى ،بلند شدى وبا بابا راهى شدى ،من هم از فرصت استفاده كردم ومشغول نوشتن بودم كه يهو بابا صدام زد كه بدو بيا .....من هم با عجله ونگران دوويدم ،شما گلاب به روت ،گلاب بروت وباز هم گلاب به روتون بالا اورده بودى ولباس خودت وبابايى رو كثيف كرده بودى ،شما وبابايى يه گوشه وايستاديد وبنده شروع كردم به تميز كارى بعدش اومديم بالا ،رفتيد حموم ولباساتون رو عوض كرديد،فكر كنم سرما خوردى،چون از ديروز وقتى از خواب بيدار شدى چشمت قى كرده بود و يه كمى هم تب داشتى ،چون تعطيلات بود قراره كه فردا ببريمت دكتر، فقط يه قاشق شربت سرماخوردگى بهت دادم وبعدش هم كلى شير خوردى خوابيدى البته بعداز يه عالمه گريه وبهونه ،حالا كه خوابيدى اومدم تا ادامه مطلبمو بنويسم) اره گلم جونم برات بگه كه بارسال مامان ميرفت سر كار ولى چون شما خيلى خيلى بهم وابسته بودى تو زمانى كه نبودم حسابى اذيت ميشدى وبه محضى كه منو ميديدى ديگه حتى يه لحظه هم حاضر نميشدى ازم جداشدى ،ومن تصميم گرفتم بخاطر ارامش شما ديگه سر كار نرم. امروز هم كلى با هم بازى كرديم وحسابى كيف كرديم ،اينقد اداهاى بامزه دراوردى كه ديگه نتونستم طاقت بيارم وپاتو يه گاز البته كوچولو گرفتم ،واى قربونت برم تا حالا همچين چيزى نديده بودى ،كلى هم دردت گرفت ،برگشتى وبا بغض بهم نگاه كردى ،بغلت كردم وحسابى بوسيدمت وايمگونه شد كه شما فراموش كردى(خيلى بدجنسم !مگه نه؟) بعدش هم با مامان جون وباباجون يه نيم ساعتى تو اسكايپ حرف ميزدى،واى كه هر وقت پاى اسكايپ باهاشون صحبت ميكنى بعدش من يه خونه تكونى حسابى بايد انجام بدم ،تمام اسباب بازيها ولباسات رو بهشون نشون ميدى تازه من بايد دنبالت راه بيفتم كه كارات رو هم ببينن ،بعش كلى كمر درد ميگيرم
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

نسرین(مامان پریا)
16 فروردین 93 7:47
انشاا... که زودتر حالت خوب بشه عزیزم. امان از این سرما که نمی خواد بره دیگه
مامان یکتا و تینا
16 فروردین 93 9:35
عزیزم سال خوبی را شروع کرده باشید با افتخار لینکت کردم
مامان بنيتا
پاسخ
سلام عزيزم ،مرسى كه سر زدى ،شما هم لينك شديد
مامان آرال
16 فروردین 93 20:28
سلام دوستم ممنون که به وبلاگ ما سر زدین دخترتون خیلی نازه با اجازه لینکتون کردم
مامان بنيتا
پاسخ
سلام ،شما هم لينك شديد،مرسى
مامان جونم
17 فروردین 93 10:43
سلام عزیزم امیدوارم دخملت زود زود خوب بشه هوای بهار همینه دیگه ممنون که رمز و برداشتی اصلا نمی تونستم وارد پست هاتون بشم بنیتا جون و ببوس
مامان بنيتا
پاسخ
مرسى گلم
مامانی تنها
17 فروردین 93 11:03
سلام سال نو مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشید میشه به منم سربزنید خوشحال می شم
مامانی تنها
17 فروردین 93 11:35
سلام گلم خصوصی داری
مامان آرینا
17 فروردین 93 11:43
به به خیلی وبلاگ قشنگی دارین. خدا دختر نازتون رو حفظ کنه. من این مشکلی رو که شما گفتید نداشتم ولی فکر کنم اگه به مدیر سایت تلگراف بزنید حتما کمکتون میکنه. موفق باشید.
مامان بنيتا
پاسخ
مرسى عزيزم
ساینا مامان آریان نهال نیوشا
17 فروردین 93 16:25
چشم
ساینا مامان آریان نهال نیوشا
18 فروردین 93 15:16
سلام عزیزم خوبی؟ بنیتا خوبه؟ آریان مریض شده شدید استفراغ و حالت تهوع داره خیلی دلم براش می سوزه نگرانش هستم
مامان بنيتا
پاسخ
انشاا..زودتر خوب بشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بنيتا می باشد