سلام به نفسم،جونم برات بگه ....... سلام به نفسم،جونم برات بگه از پنجشنبه شب اومديم خونه باباجون ومامان جون ،شما كه ديگه حسابى خوشحالى واز خوشحالى روى ابرها راه ميرى، ديگه صبح ها مثل تو خونه تا ظهر نميخوابى ،ساعت ١٠از خواب بيدار ميشى ،بعدش ميرى سراغ حلما (جيگر خاله) اگه خواب هم باشه بيدارش ميكنى ،صبحانه هم كه طبق معمول نميخورى ،بعد تو حياط بازى ميكنى ، ناهار ميخورى ،يه چرت كوتاه ميزنى ،دوباره بازى تا تقريبا ١٢كه دوباره بخوابى ،اين برنامه روزانه شماست ، شنبه بعداز ظهر ،من وشماو مامان جون با هم رفتيم بيرون كلى پياده روى كردى هر كارى ميكرديم كه بغلت كنيم قبول نميكردى و ميگفتى تاتا كنم ،ميخواستم خريد كنم كه مورد قبولم واقع نشد ،چون نزديك مطب...