بنيتابنيتا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

بنيتا

مسافرت ...

1393/6/17 1:07
نویسنده : مامان بنيتا
655 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه ٣١مرداد ساعت ٨  شب مامان جون زنگ زد وگفت مياى بريم مسافرت ؟

گفتم : نه ،اخه اينجورى كه نميشه ،با بچه ،يهويى ،بدون برنامه ريزى ،من كه نميام .

اخه قرار بود همه با هم بريم ولى نتونستيم بليط قطار بگيريم ،

خلاصه قرار شد آخر شب مامان جون وخاله جون وحلما همراه دايى جون بيان خونه ما بخوابن وصبح به سمت مشهد حركت كنن.

وقتى به بابا گفتم :گفت شما هم حتما بريد ،

خلاصه اينكه صبح   اول شهريور ساعت ٩از تهران به سمت مشهد حركت كرديم و ساعت ٣بعد از نصف شب رسيديم .

همه چيز توى مسير خوب بود بجز پاى من كه به خاطر زنبورى كه لحظه اخروموقع بيرون اومدن از خونه پام رو نيش زده بوددرد وحشتناكى داشتم .

بابا جون هم زحمت كشيده بود وبا يكى از دوستاشون كه مدير مركز تفريحى فرهنگيان بود هماهنگ كرده بود كه براى اقامت اونجا بريم ،چون  با چند جا تماس داشتن ونتونسته بودن جا رزرو كنن ،

توى مدتى كه مشهد بوديم خيلى خيلى خوش گذشت وبر خلاف تصور من ،شما فوق العاده بودى واصلا اذيت نكردى و باعث شد ترس من از مسافرت با شما بريزه ومقدمه سفرهاى ديگه بشه 

شما هم كه عاشق پله هاى صحن امام رضا شده بودى وهمش ميگفتى مامان بريم  اونجا كه پله داره ،البته دعا هم ميكردى ،نماز هم كه ديگه به اندازه كفايت خوندى 

يكى از دعاهات :فلته ها مى مى رو بتوريد(فرشته ها مى مى رو بشوريد)

بهت ميگم مامان از خدا چى ميخواى ؟

به خدا ميگم :خدايا مى مى بده چشمک

اين هم از دعاى شما زبان

پسندها (1)

نظرات (2)

خاله مرضیه
17 شهریور 93 9:22
سلام بنیتا حونم زیارت قبول عزیزم ...... . . ای جونم چ دعای بامزه ای.................... قربونت برم
مامان بنيتا
پاسخ
سلام عزيزم مرسى ،قسمت شما بشه خانمى دلمون براتون تنگ شده ، انشااله زودتر همديگرو ببينيم
خاله مرضیه
17 شهریور 93 22:39
سلام دل ما هم تنگ شده انشالله مامان سلام ميرسونن ميگن زيارتتون قبول بنيتا جون رو هم ببوسيد
مامان بنيتا
پاسخ
قربونت برم عزيزم عمه مهربونم رو ببوس از طرف من
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بنيتا می باشد